شعری از یه دوست
در سلول سلول من بمان
بيرون دروغاهيي داغ
دست در دست هم گرفتار ني اند
و
مردي خيس
از مرور خويش
چرخ مي خورد
دور ميداني كه عقربه هايش
آويزان هم اند
در من بمان
نه دلتنگ خورشيد
نه بي قرار باران
برايت لباسهاي رنگارنگي خريدهام
و مي خواهم رنگين كمان صدايت كنم
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۹/۱۶ ساعت 11:53 AM توسط پارازیت
|
آسمان مال من است